زندگی در چشمان عذرا

دانه های بلورین برف می بارید و عذرا از پشت پنجره به پایین آمدن دانه های برف از آسمان که کف حیاط را سفیدپوش کرده خیره گشته، سکوت و حالت خاصی از اندوه بر چهره اش نقش بسته در خیالش آرزوهای بسیاری را دنبال می کند. اما این آرزوها به مانند دانه های برفیست که چون بر زمین می نشیند آب می شود و رنگ سیاهی به خود می گیرد و عذرا این را دیگر باور کرده این تنهایی و سکوت خفه کننده و آرزوهای به خواب رفته، سرنوشت محتوم فرزندی از تبار فقر و جهل این دو واژه زشت آبستن ناهمزاد از نابرابریهای اجتماعی، از متارکه پدر و مادر، روز فاصله دستهایی که می توانست عشق و محبت را برای عذرا بهمراه داشته باشد و عذرا خوب می داند که عشق و محبت دو واژه مقدسیست که اگر آن را از هر انسانی سلب کنند او خود را فنا شده و مقهور می داند و زندگی در چشمان عذرا به مانند دانه های برفیست که چون بر زمین نشیند آب می شود و رنگ سیاهی به خود می گیرد.

 

علی اکبر   اکبر محمدی

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
فرید شنبه 9 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:42 ب.ظ http://www.jasknews.blogfa.com

موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد