بگذار زندگی در چشمهای کودکانه ات بارور گردند تا روشنایی آفتاب آغازگر راهی باشد از برای پاهای کوچکت در این جاده پر از فراز و نشیبی که تو را عاقبت به منزلگه مقصود رهسپار می کند.

 

 

***

 

شب فرا می رسد و چشمهای مهربانت به خواب فرو می روند.

 

 

***

 

دستهای تو هیچوقت تنها نمی مانند وقتی با دستهای من احساس بیگانگی نکنند.

 

 

***

 

 

در نگاهت لبخند و امید به زندگی هویدا می شوند آن هنگام که درختان شکوفه می زنند

 

***

 

می توان لباس سیاهیها را از تن بدر کرد و خود را به رود زلال و روشن سپرد.

 

 

***

 

گرچه این ره تیره و تار است اما باید از آفتاب یاری جست